علمی

علمی سرگرمی

 
 

دانستنیهای قرآنی
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 22:31


نويسنده nastaranesorkh

 


خوش آمدی
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 5:50

ای یوسف زهرا سالهاست که عطر عاطفه ی بی کرانت در

آوای مشتاقانت موج می زند .ومن هر صبحدم تورا در غنچه های 

باغچه ی کوچکمان جستجو می کنم .کاش می دانستی که دلم به

وسعت دریاها ،به بلندای کوه ها،و به بزرگی صحراها گرفته است !

دلم گرفته چون حتی آسمان هم آغوش خویش را به رویم نمی گشاید ،

خورشید جواب سلامم را نمی دهد و ماه دیگر نظری به من نمی اندازد .

آقایم اگر آرزویم را برآورده فرمایی و شبی به خوابم بیایی

از قطره قطره ی خونم جوهری خواهم ساخت و بر تکه ای

کاغذ خواهم نوشت:«خوش آمدی!».

و اینک رو به سوی افق چشمانم تا دور دست ها را می کاوند . نیاز به حضور سبز تو ناب ترین حس من است ،نه من ،که همه ی اهالی زمین و ساکنان احتمالی سایر سیاره ها ،حتی آنان که تو را نمی شناسند هر روز ،صبح و شام ،ترانه های نیاز به تو را زمزمه می کنند و این نیاز مقدس دیر زمانی است که به یک حس دائمی برای زمینیان تبدیل شده و بیش از ده قرن است که در انتظار پاسخ به این نیاز بی تابی می کنند .در این میان ،مظلومان و ستمدیده گان بیش از همه نام تو را فریاد می زنند و امروز بیش از همیشه در طول تاریخ ،هر گاه ظلم ظالمان از حد گذشته ،مظلومان چشم امید به تو دوخته اند و هر گاه بی عدالتی رواج یافته ،جهان تو را خواسته است و پیوسته تو کعبه آمال و آرزوهای همه بوده ای .

ای کعبه دلها ،بی عدالتی به اوج رسیده و قتل وکشتار از حد گذشته است .صداقت و راستی پایمال سم ستوران چاپلوسی شده اند .دیگر صفا و سادگی خریداری ندارد .امروز اگر بخواهی نفس بکشی لازمه اش فدا کردن یکرنگی ،درستی و درستکاری است .

ای عصاره هستی ،ای واسطه فیض بندگان ،اکنون مظلومان تاریخ هم نوا شده اند و فریادهایشان یکی است ،آنان که تو را می شناسند با دل و زبان وعمل و آنان که نمی شناسند با دل تو را می خوانند .

واین آواز مظلومانه ی داد خواهی از سراسر گیتی بلند است که می گوید:مهدی جان بیا ،بیا ای تمنای همه ی مظلومان ،ای ملجا همه ی محرومان تاریخ از آغاز تا کنون ،ای گل زیبای نرگس ،بیا،بیا که منتظران را تاب و توانبه آخر رسیده و داغ انتظار تو هیچ دلی را نسوخته باقی نگذارده است .

ای عزیز زهرا (س)،اگر امید و انتظار ظهور تو نبود ،هیچ مظلومی تا اینجا هم دوام نمی آورد و هنوز هم به برکت معنی سبز انتظار یعنی شور و امید و تلاش است که اینان قدرت استقامت را از دست نداده اند . ای عاطفه ی مطلق ،امروز جان ودل همه ی مشتاقان عالم در انتظار استشمام رایحه ی دل انگیز عدالت و آزادی از شاهد زیباروی خویش است و ما منتظران با همه ی وجود آماده ایم تا با ترنم نغمه ی «جاء الحق »تو جان را نثار مقدمت سازیم ،پس ما را ناامید مساز ،ای امید همه ی امید واران .

الهی به امید ظهورش

اللهم کن لولیک...


نويسنده nastaranesorkh

 


درمدح فاطمه معصومه -کریمه اهل بیت (ع)
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 5:41
سروده حضرت آيت الله صافي گلپايگاني در مدح حضرت معصومه عليها السّلام

 

 

اي دختـــر ديـن و خواهــر ايمان
اي مهـــر سپهر دانـش و عرفــان
 
اي اسـوه‌ي شـرم و عفّت و عصمت
الگـــوي وقـار و حشمتِ نســوان
 
اي بنــت امـــام هفتمين، مــوسي
آن معـــدن صبر و حجّــت يزدان
 
در چـــرخ وفــا، تو مهرِ رخشنده

در برج حيـــا، تو اختــر تابـــان

 
 
 
اي رونــــق ديـــن احمد مرسـل
اي پايه‌ي رفعتــت بـَــر از كيـوان
 
بر اوج شـــرف، مثـــالي از زهـرا
در قــدس مقــــام، مريــم دوران
 
در بـــاغ كمــال، نوگــــل ياسين

و از بحــر كرم، تــو لؤلؤ و مرجان

 
فيـض تو رســـد به كهـتر و مهـتر
كــان جلــوه بود ز رحمت رحمان
 
آبــاء تو جمــله رهبــران خلــق
عاليقـــدَر و جــلال و عالي‌شــأن
 
مهـــر تو به زخم‌ها همـــه مرهـم
لطــــف تو به دردهــا همه درمان
 
دشـــواري كارهـــا و سختــي‌ها
از فيض عنـــايتت شود آســــان
 
در وصـــف تو منطقـــم بود الكن
در قـــدر تو عقل واله و حيـــران
 
قم از تـــو شـده است قـبّةالاسلام
فخــــرش به تو پايدار و جاويدان
 
ميعــــاد تقرّب اسـت و عـشّ آل
كـــانون علـــوم بي‌حـد قـــرآن
 
اي گوهـــر بحر رأفت و رحمــت
اي عنصــر جود، معدن احســـان
 
بين «لطفي صافي» پريشـــان حال
سرگشته به تيه حســرت و خسران
 
طي كرده بهـــــار عـمر در غفلت
كرده اســـت سيـاه نامه از عصيان
 
از خـــوف گناه و هول روز حشر
چـــون بيد، تنش همي بود لرزان
 
در خجلت از آن بــود كه در فردا
ظاهـــر شود آنچه كرده در پنهان
 
با اين همه خواهد از شما كاحوال
گـــردد به شفــاعت شما جبران
 
بـــا حــبّ محمّــد و ولاي آل
امّيـــد نجــــات دارد و غفـران
 
بر احــمد و آل، بي‌حدّ و بسـيـار
تسليـــم و تحيّـات قـادر سبحان

 

 


نويسنده nastaranesorkh

 


هرگز نخواب
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 1:29

 

 

 

دارا جهان ندارد
سارا زبان ندارد
رستم در این هیاهو
گرز گران ندارد،
روز وداع خورشید
زاینده رود خشكید
زیرا دل سپاهان
نقش جهان ندارد،
برنام پارس دریا
نامی دگر نهادند
گویی كه آرش ما
تیر وكمان ندارد،
دریاي مازنی ها
بركام دیگران شد
دارا كجاي كاري؟
دزدان سرزمینت
بر بیستون نوشتند
اینجا خدا ندارد!
هرگز نخواب "كوروش"
اي مهرآریایی،
بی نام تو وطن نیز
نام ونشان ندارد

 


نويسنده nastaranesorkh

 


حرف پیامبر را تایید
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 1:27

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی (ع) او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟

<


نويسنده nastaranesorkh

 


داستان های آموزنده
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 1:17

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:    اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.


 

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت:

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!


آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...

در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟"


نويسنده nastaranesorkh

 


نادیده بگیریم
ارسال شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, - 1:11

بارالهـا

تو ناديده ميگيري

من هم ناديده ميگيرم

تو خطاهايم را

من عطاهايت را...


نويسنده nastaranesorkh

 


میلاد امام خوبیها مبارک
ارسال شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, - 19:32

از عرش سلام سرمدی آوردند،آیینه حسن احمدی ۀوردند ،با آمدن رضا (ع)از باغ بهشت ،یک دسته گل محمدی آوردند

ضمن تشکر از همکارمحترم خود خانم زهرا قمری زارع ولادت امام رئوف را به تمامی مسلمانان جهان تبریک و تهنیت می گویم..

از خانم مریم قادری مشاور محترم مدرسه هم تشکر می کنم و پیام زیبایش را تقدیم همه دوستداران اهل بیت (ع)می کنم .

بر روی رضا شمس امامت صلوات

بر شافع ما روز قیامت صلوات

در شام ولادتش که شادند همه

بفرست بر این روح کرامت صلوات


نويسنده nastaranesorkh

 


کربلا بهتر است یا مکه
ارسال شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, - 1:33

امام صادق عليه السلام فرمودند:

مكه سخن گفت به كرامت هاى خداوند تفاخر نمود و گفت : كيست مانند من و حال آنكه خانه خدا روى من بنا شده و مردم از اطراف به جانب من مى آيند، چون مكّه تفاخر نمود وحى شد، كه اى مكّه بجاى خود باش ، نيست فضل خانه كه سبب فضل تو است در جنب فضل كربلا، مگر به مانند سوزنى كه در دريا فرو برند، پس چه اندازه آب از دريا برميدارد،
و اگر خاك كربلا نبود تو را فضيلت نميدادم ، و اگر آن شخص (امام حسين عليه السلام ) كه در آنجا مدفون است نبود نه تو را و نه خانه را خلق مى كردم پس بجاى خود باش و تواضع و خشوع نما، و تكبّر مكن بر كربلا و الّا تو را به جهنّم خواهم انداخت . (1)

 

متن عربی این حدیث :عن الصّادق عليه السلام انّ ارض الكعبة قال مَن مِثلى و قد بنى بيت اللّه على ظهرى ياتينى النّاس من كل فجّ عميق و جعلت حرم اللّه و امنه ، فاوحى اللّه اليها كفّى و قرّى ما فضل ما فضّلت به فيها اعطيت ارض كربلا الّا بمنزلة الّا برّة غمت فى البحر فحملت من مأ البحر و لولا تربة الحسين عليه السلام ما فضّلتك و لولا ما ضمّنة كربلا لما خلقتك و لا خلقت الذّى افتخرت به فقرىّ و استقرّى و كونى دنيا متواضعا ذليلا مهيمنا غير مستنكف و لا مستكبر لارض كربلا والّا مسخنده و هويت بك فى نار جهنّم .


  

و قال على بن الحسين عليه السلام اتّخذ اللّه ارض كربلا حرما قبل ان يتّخذ مكّة حرما باربعة عشرين الف عام و انّها تزهر لاهل الجنّة كالكوكب الدّرى (2)

امام سجّاد عليه السلام فرمودند:

خداوند زمين كربلا را حرم قرار داد 24 هزار سال قبل از آنكه مكّه را حرم قرار دهد، و آن زمين ميدرخشد براى مردم بهشت مانند ستاره درخشان .
و عن ابى جعفر عليه السلام قال خلق اللّه كربلا قبل ان يخلق الكعبة باربعة عشرين الف عامٍ و قدّسها و بارك عليها فما زالت قبل ان يخلق اللّه الخلق مقدّسة و مباركة و لاتزال كذلك و جعلها اللّه افضل الارض فى الجنّة .
و امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداوند كربلا را خلق كرد 24 هزار سال قبل از آنكه كعبه را خلق نمايد و آن زمين را مقدس نمود و بركت داد و قبل از آن خلق ننموده بود مقدّسى و مباركى مانند آن زمين و خداوند زمين كربلا را در بهشت افضل زمينها قرار داده است .(3)

 

پی نوشتها :
1- خصائص الحسينيه ص 327.
2- بحار الانوار ج 10 - تحفة الزّائر
3- كشكول النور ج 1 ص 14


نويسنده nastaranesorkh

 


lمیلاد امام رئوف مبارک
ارسال شده در چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, - 23:21


 

گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
نقاره می زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
دیگر غریب نیستی ای آشنا ترین
تایید می کند سخنم را قرینه ها
اول همین که سمت حریم تو آمدند
صدها هزار مرد غریب از مدینه ها
دیگر هم آن که از نفس تو غریب ماند
در سینه های عاشق وصل تو کینه ها
تجدید کن حکومت خود را به قلبها
اینجا فراهم است برایت زمینه ها
گرم فضا نوردی خوف و رجا شدیم
آیا به ما نمی رسد آخر سفینه ها
دارد حکایت از عشاق گنبدت
یعنی که زرد باد رخ از عشق بی حدت
هر سر که از خیال تو پر شور می شود
دریای بر کرانه ای از نور می شود
در شعله ی محبت تو سینه تا گداخت
غرق تجلی است وشب طور می شود
با هر "وان یکاد" لبان فرشته ها
صد چشم زخم از حرمت دور می شود
فردا که موج خیز هراس است زائرت
در ساحل نجات تو محشور می شود
با پلک بسته آمده دشمن به جنگ تو
از بس حریم قدس تو پر نور می شود
چون حوض کوثر است گوارا عقیق تو
فوق بهشت آمده صحن عتیق تو
ما را به گوشه حرم خود مقیم کن
مهمان مهربانی دست کریم کن
تا شعله زار شوق تو بالی بگسترد
ای صبح، دشت عاطفه را پر نسیم کن
دربانی حریم تو در آرزوی ماست
ما را عصا به دست بخواه و کلیم کن
مژگان ما که سمت شکوه تو وا شده است
وقف غبار روبی فرش و گلیم کن
بی اطلاع از اول و از آخر خودیم
ما را که حادثیم، رهین قدیم کن
این دل زجنس پنجره فولاد تو نبود
یعنی که زود می شکند از فراق، زود
خورشید گرم چیدن بوسه زماه توست
گلدسته ها منادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بی سایه می روی
خورشید هم زسایه نشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم می توان شنید
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هرجا دلی شکست همان بارگاه توست
با این که سال هاست سوی طوس رفته ای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
دیگر مسافرم زسفر بازگشته بود
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آیینه ای جز آه نداری برابرت
راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است
با شوق دیدنت شده آواره خواهرت
دیگر دلی به یاد دل تو نمی طپد
بالی نمانده است برای کبوترت
...
مثل نسیم می رسد از ره جواد تو
یعنی نمی نهی به روی خاکها سرت
تنها به کرب و بلا سرنهاده بود
مردی که داشت نوحه گری مثل مادرت
اشک تو هست تا به ابد روضه خوانمان
تا کربلاست همسفر کاروانمان


نويسنده nastaranesorkh

 



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 15 صفحه بعد